خانه ی دوست همین جاست ، بمان!!!
چه کسی بود که پرسید کجاست..؟
آسمان آبی شد
رهگذر خنده زد و زود گریخت
و به دنبالش تو..
پشت آن کوه بزرگ
زیر سایه ی سپیدار بلند
دختری چشمانش
پرِه از خواب خداست
و ز اشکت لبریز
می روی تا خود او
که چه نزدیک به توست
و چه دوری از او!
کودکی گم شده است،
تو صدا کن او را،
نور می آوردت
و تو می مانی و از خنده ی سبزش در خواب،
می شنوی:
"خانه ی دوست همین جاست، بمان..!"
ث م ی ن
نوشته شده توسط
ثمین
91/5/3:: 12:41 عصر
|
() نظر
درباره
ثمین
ث...میم...ی...نون...!
نامی بر من نهادند،
که تمام غرور و خودخواهی شادی..،
غم و خستگی و رنج و دردم را،
با آن صدا زنند!
نامی که حک شود روی قلبی،
یا تنها روی سنگی به بلندای یک قبر!
تلخ صدا کن مرا..
صدایت حروف چهارگانه ی اسم بی تکلفم را
روح بخشاید شاید،
به خود آیم،
و شاید باز "خویش" شوم :
" ث....م...ی .. ن...! "
صفحههای دیگر
پیوندها
لیست یادداشتها
آرشیو یادداشتها