به دنیااین چنین بنگر
که از روزُو شبت غافل شوی یک دم
به حالِ مردمانی دور
یا حتی به تو نزدیک
که غافل مانده ای ازرنج وُ سختی شان
نگاهی کن..
درین ایام
که دشوار است، بر انسان، حیات و زندگی بسیار
درین ایام
که می گیرد ز آدم ها، امیدِ زندگانی را
درین ویرانه ی تاریک وُ آشفته
به کُنجی،کودکی از گشنگی،از ضعف می میرد،چنین دشوار
نگاهی کن به شب هایی
که سیری می رسد تا انتهایِ حلقِ پُر آذوقه ات
و از دردِ شکم تا صبح،
به خود می پیچیُ و کابوس می بینی
ولی همسایه ات بی تکه نانی سر به بالین می گذارد باز هم امشب
نگاهی کن به فرزندی
که پیشِ چشمِ بابایش
ز تب می سوزد وُ آتش به جانِ خسته اش می ریزد وُ بی وقفه می نالد
و دستِ خالیِ بابا
ندارد قدرِ دارویی برایِ کودکش پولی..
نگاهی کن به دنیایی
که در آن، کودکانی پاک،
گام باید رویِ سنگُ و خار بردارند
و با پایِ برهنه بارِ سنگینِ فلاکت هایشان بر دوش بُگذارند
ولی در گوشه ای دیگر
پس از مهمانیِ شادُ و مجّلل ، خسته از تفریح
تکاندی تو تمامِ گردُ و خاکِ شانه هایت را
به راهِ سختِ پیشِ پایِ زخمی شان
نگاهی کن به دنیایی
سیاه و خالی وُ پر حسرت ُ و مغموم
که نزدیکِ همین دنیایِ رنگارنگُ و شادِ توست!
ث م ی ن
کلمات کلیدی: