سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شریفترین کردار مرد بزرگوار آن است که از آنچه مى‏داند غفلت نماید . [نهج البلاغه]

رفته رفته شب شد
 اشکِ شوری لبریز
   تنگِ چشمم پُر شد
     در سیاهی ماندم
        گونه هایم تر شد
در خودم گُم شده بودم انگار
  یک فرشته خَم شد
     دستهایش آرام
       زیرِ چشمانم برد
         قطره ها را برداشت
           کوله بارم از دوش
              غصه ها را زِ دلم زود گرفت
    آسمان را چه صبور
       تا خدا پرواز کرد
چه سبک بال شدم
  آسمان از دلِ من تیره ترُو
        شب زِ رویِ سیهِ من چه سیاه
دردِ دل هایِ من ارام آرام
    ریخت از دستِ فرشته
       محو در تاریکی
         آسمان پر شده بود از غمِ من
صورتم را چه خجول
   از تو پنهان کردم
 و تو از پشتِ همین شب چه رحیم
   خیره بر من بودی
شب بسترِ اندوهم شد
  با طلوعِ خورشید
    آسمان روشن شد
                دل می روشن تر
یک فرشته
   یک شب
     التماسی از من
من پُر از توبه پُراز اشکِ نیاز
   یک تبسم
          یک راز
       یک اجابت از تو..
 و خدایا گویا
            آفریدی تو مجدّد من را!

samin


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ثمین 91/5/18:: 1:50 عصر     |     () نظر

درباره

ثمین
ث...میم...ی...نون...! نامی بر من نهادند، که تمام غرور و خودخواهی شادی..، غم و خستگی و رنج و دردم را، با آن صدا زنند! نامی که حک شود روی قلبی، یا تنها روی سنگی به بلندای یک قبر! تلخ صدا کن مرا.. صدایت حروف چهارگانه ی اسم بی تکلفم را روح بخشاید شاید، به خود آیم، و شاید باز "خویش" شوم : " ث....م...ی .. ن...! "
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها