بیگانه ای با درد، روزهای سخت تر شدن قلب فولادی تو و تلخ تر شدن زندگانی اوست
روزهای سخت قرن بی احساس و یخ زده ی زمین! روزهایی که از تو دیو و از او پَرِ کاهی ساخته که به بادی آواره است..
نسیمی تنش را می لرزاند و زلزله ای کاخ تو را آسیب نمی زند..
ما همه زمینیانیم که از خاک جسمِ خویش دزدیدیم و با دمِ روحانیِ خدادادی غرور گرفتیم و بالیدیم و بزرگ شدیم و خاکِ جسممان روز به روز سخت تر شد
چون مجسمه هایی که کاش مسیحی بود و در آن کمی احساس می دمید باز..
ما سنبل قدرت شدیم و زیر گامهای محکم خود کوبیدیم انسانیت را..!
کمی از کاخت بیرون بیا،
مردِ پر دردی که از همان خاک توست ، مدت هاست که موهایش با خاکِ گام های تو خاکستری شده
خم شده قامتش ، دستش به تو ، به دامن تو نمی رسد!
که اگر می رسید هم، دست پیش تو دراز نمی کرد.
غرورش را لگدمال کردی و چیزی جز خاک بر دستانش نیست..
که او بر زمین چنگ می زند و تو خاک لباست را بر رخِ روی خاکِ او می تکانی..
سجده ی صورتِ خیس از اشکِ او به خاکِ گِل شده، مقبول تر از لباس حجِ نو و سفید توست..
چه بسا که دستهای تهیش نیز پاکتر از طواف تو باشد..
غسل توبه کن، بگذار اشک چشمهای او، پاکت کند ..!
ث م ی ن
کلمات کلیدی: